جدایی.....................................................اندیشه

چمدان هایم را بسته بودم..................

رهسپار سفری بودم دور و دراز................

آینده ای مبهم............

صدای زنگ آمد..............

راننده ی تاکسی بود.................

این به معنی آن بود که باید خانه ی قدیمیمان را

جایی که از کودکی در آن بزرگ شده بودم،ترک می گفتم............

برای آخرین بار به خانه ام نگریستم.............

صد ها و شاید هزاران خاطره از آن داشتم..................

تمامی این خاطرات به سرعت از برابر دیدگانم می گذشتند................

لحظه ی خداحافظی و جدایی فرارسیده بود.................

در حالی که از خانه ام دور می شدم................

با چشمانی اشکبار به آن بدرود گفتم................

اکنون زمان آن بود که به آینده ام بیاندیشم .................

اکنون زمان آن بود که دوباره آغاز کنم....................

 

دوست میدارم...............................................اندیشه

دوست میدارم..........

دوست میدارم صدای خش خش برگ های مرده ی درختان.........

دوست میدارم شبنمی که برگ را می نوازد..........

دوست میدارم ...........

درخشش خورشید را.....

نرمی ابر ها........

تابندگی ماه را.......

رقص بید مجنون در باد را........

نغمه ی پرندگان را.........

دوست میدارم.........

کوه ها را رود ها را دریا هارا.............

باران را............

برف را............

همه ی طبیعت را دوست میدارم..........

دوست میدارم نگاه های پر مهر را..........

عشق را دوست میدارم...............

بخشش را دوست میدارم..........

 

همینجوری!.................................................اندیشه

     دلم گرفته بود..........

     نمی دونم چرا هر وقت دلم می گیره یه بار گذشته ام رو مرور می کنم.

     به این می اندیشم که آیا راهی که تا اینجا اومدم درست بوده یا نه؟

     به شکست هایی که داشتم،به موفقیت ها..........

     به پیشامد هایی که زندگیم رو دگرگون کرده..........

      هرچند که تعدادشان انگشت شماره..........

     این دوره سپری میشه و آسمون دلم دوباره آفتابی خواهد شدولی چیزی که جالبه

     اینه که بدم نمیاد هر چند وقت یکباربرم تو خودم و بیلان کارم رو تا به اینجا بررسی 

     کنم.

     آیا در حال انحراف از هدفی هستم که در پیش گرفته ام یا کماکان به نظر خودم

      گام هارو درست برداشتم؟

     تازه داره از زندگی خوشم میاد...........

 

مفید یا دردسرساز؟.........................................اندیشه

زمانی که بشر آتش را کشف کرد به خود و هوش خود بالیدو به وسیله ی آتش بسیاری از ابزار دیگر را نیز کشف کرد.

کم کم پیشرفت کرد و بعد ها به تکنولوژی های مختلف دیگر دست پیدا کرد.اما بسیاری از این کشف ها و اختراعات بجای اینکه از جنبه ی مثبتشان استفاده شود توسط خود او بر علیه  خود و همنوع خود استفاده شد. کشفیات و اختراعاتی چون اسلحه،دینامیت،بمب،مواد مخدر و...

اعتیاد به مواد مخدر یکی از بزرگترین بلا هایی است که انسان بدان دچار است. مشکلی که با دست خود برای خود ایجاد کرده است.متاسفانه این بیماری که بیشتر عوامل روحی در آن دخیل می باشند.در کشور ما در حال افزایش بوده و متاسفانه قربانیان آن هم جوانان ما هستند.

افسوس!

انسان تنها موجودیست که به خود آسیب می زند.عقلی که اینقدر انسان از آن با غرور صحبت می کند،در بسیاری از موارد برای او مشکل ساز بوده تا مفید.