به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد.....................فروغ فرخزاد

......به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابر ها که فکر های طویلم بودند
......به رشد دردناک سپیدار باغ من که با من
از فصل های خشک گذر می کردند
......به دسته های کلاغان
......که عطر مزرعه های شبانه را 
برای من هدیه می آوردند
به مادرم که در آیینه زندگی می کرد
و شکل پیری من بود
......و به زمین که شهوت تکرار من درون ملتهبش را
از تخمه های سبز می انباشت
......سلامی دوباره خواهم داد
......می آیم می آیم می آیم
......با گیسویم:ادامه ی بو های زیر خاک
......با چشمهایم:تجربه های غلیظ تاریکی
......با بوته ها که چیده ام از بیشه های آنسوی دیوار
......می آیم می آیم می آیم
......و آستانه پر از عشق می شود
ومن در آستانه به آنها که دوست می دارند
......و دختری که هنوز آنجا
......در آستانه ی پر عشق ایستاده
......سلامی دوباره خواهم داد