لغزیدن درسایه تو به کمک شبدنبال کردن گام هایت....سایه ات.......در پای پنجرهاین سایه کنارپنجره توهیتیکس دیگری نیستبازنکن این پنجره راچشم ها راببندمی خواهم آنها را با لبانم ببندماما پنجره باز می شود و بادپنجره باز میشود....تو نیستیمی دانم.