در آغوش نور

خود را می کاوم.....

 

نه از روی تردید بلکه از روی کنجکاوی......

 

به پشت سر می نگرم.اثری از راه گل آلود و باتلاق های حاشیه ی آن که بار ها

 

زندگیم را به خطر انداخته بود نمی یابم.در عوض در افق نوری را می بینم که آغوش خود

 

را به سوی من گشوده است و انتظار مرا می کشد.

 

اکنون یک چیز به همراه خود دارم و آن تجربیات گرانبهای گذشته است. 

 

راه بسی دراز  است و  راه های گل آلود بسیار نیز......

 

سفر

 

بسیار سفر باید تا پخته شود خامی...

 

وقتی نوجوان بودم هر روز این شعر را پشت شیشه عقب سرویسمون می دیدم ولی

 

چون خام بودم(البته الان هم پخته نیستم!)٬هیچ وقت معنی اون رو به درستی درک

 

نمی کردم.

 

سفر های بسیار کردم و تجربیات اندکی که از هر سفر کردم کمک های بسیاری تو

 

زندگیم به من کرده.٬محیط متفاوت٬آدم های تا اندازه ای متفاوت٬شرایط متفاوت و

 

اتفاقات تازه.

 

اکنون هر سال که به ایران می یام چند سفر رو در برنامم دارم.وقتی از هوای آلوده

 

تهران و از شلوغی این شهر به هوای سالم تر و آرامش بیشتر وارد می شم خیلی تو

 

روحیم تاثیر می ذاره.انگار چند سال جوون تر می شم!