-
لذت توام با کسب تجربه!
چهارشنبه 14 بهمنماه سال 1388 23:35
۱ .خیلی سخته که هم زندگی کنی هم بفهمی چطوری زندگی کنی تا هم لذت ببری و هم تجربه کسب کنی و به اصطلاح نه سیخ بسوزه نه کباب! همیشه خیلی دوست داشتم و دارم که یه تراز رو بین این دو مسئله حفظ کنم ولی گاهی اوقات تراز به هم می خوره.یه وقت اینقدر غرق لذت بردن می شم که هیچی دیگه نمی فهمم یه وقتم از روی حرص اینقدر رو کسب تجربه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 آذرماه سال 1387 20:24
عکاس: کوین کارتر برنده ی جایزه ی پولیتزه ۱۹۹۴
-
ستاره
پنجشنبه 23 آبانماه سال 1387 21:47
منم مثل خیلی های دیگه یه ستاره تو آسمون داشتم. این یکی از همه درخشان تر بود حتی رنگشم فرق می کرد. خیلی وقتا می رفتم لب پنجره با اون درددل می کردم. هرچی تو دلم بود باهاش درمیون می ذاشتم.همه ی رازامو بهش گفته بودم. خیلی بهش عادت کرده بودم کم کم هرشب کارم این شده بود که یه ساعت بهش زل بزنم و باهاش صحبت کنم. گاهی وقتا...
-
صحبت......................................مولانا
شنبه 23 شهریورماه سال 1387 16:38
آنها که به سر در طلب کعبه دویدند چون عاقبت الامر به مقصود رسیدند رفتند... رفتند که بینند در آن خانه خدا را بسیار بجستند...خدا را ندیدند چون معتکف خانه شدند از سر تکلیف ناگاه خطابی هم از آن خانه شنیدند کی خانه پرستان چه پرستید گل و سنگ... آن خانه پرستید که پاکان طلبیدند...
-
بازگشت همه به سوی ((او))ست!!
پنجشنبه 7 شهریورماه سال 1387 22:19
بار ها این جمله را بر روی آگهی های ترحیم دیده ایم. ولی پرسش اینست که مگر ما از او جدا بوده ایم که به سوی او بازگردیم؟ مگر ما در لحظاتی که در گرداب سختی ها در حال دست و پا زدن بوده ایم او را در خود حس ننموده ایم؟ مگر او همیشه به مانند دوستی مهربان با ما نبوده است؟ او کیست؟ چرا لحظه ای نمی اندیشیم؟ او در درون ماست و او...
-
خسته ام
جمعه 24 اسفندماه سال 1386 18:20
خسته ام... سحر را با تشویش آغاز کردن.......... از طلوع آفتاب نالیدن.............. نگاه های سرزنش آمیز را خریداری کردن................. به قلب خود ستم روا داشتن............... خود را محکوم کردن................ عشق را در خود سرکوب کردن.............. خسته ام...
-
زندگی٬عشق...
جمعه 6 مهرماه سال 1386 12:06
زندگی به وسعت یک نگاه است و به تلاطم یک لبخند.... زندگی احساس پروانه است در دشت شقایق.... زندگی شاخه گلی است در دست کودکی.... زندگی بوسه ای است بر لبهای زمان.... زندگی قطره ی شبنم است بر نوک گل های احساس.... عشق نگاه ساده ی یک دختر روستاییست.... زمان طلوع ذهن است در امتداد هستی و مکان مظهر احساس است بر بستر آن........
-
در آغوش نور
شنبه 19 خردادماه سال 1386 18:06
خود را می کاوم..... نه از روی تردید بلکه از روی کنجکاوی...... به پشت سر می نگرم.اثری از راه گل آلود و باتلاق های حاشیه ی آن که بار ها زندگیم را به خطر انداخته بود نمی یابم. در عوض در افق نوری را می بینم که آغوش خود را به سوی من گشوده است و انتظار مرا می کشد. اکنون یک چیز به همراه خود دارم و آن تجربیات گرانبهای گذشته...
-
سفر
شنبه 5 خردادماه سال 1386 22:56
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی... وقتی نوجوان بودم هر روز این شعر را پشت شیشه عقب سرویسمون می دیدم ولی چون خام بودم(البته الان هم پخته نیستم!)٬هیچ وقت معنی اون رو به درستی درک ن می کردم. سفر های بسیار کردم و تجربیات اندکی که از هر سفر کردم کمک های بسیاری تو زندگیم به من کرده.٬محیط متفاوت٬آدم های تا اندازه ای...
-
ببخش مرا
سهشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1386 20:27
امروز که آمد٬او رفته بود..... ای کاش می توانستم او را از رفتن باز دارم...... ای کاش می توانستم بگویم دوستت دارم٬ به تو وابسته ام٬ بدون تو یارای زندگی ندارم...... ولی باز هم همان حس احمقانه قلبم را به سکوت واداشت و نگذاشت از ته دلم حرف بزنم. ای کاش می توانستم به او بگویم که مقصر من بودم تو گناهی نداشتی ولی آن حس...
-
روز مادر گرامی باد
شنبه 22 اردیبهشتماه سال 1386 22:57
پدر و مادر پیامبرانی هستند که ماموریت دارند تا فرزندان خویش را در سیر کمال هدایت کنند... دستهایش را می بینم که چطور چروکیده شده اند.صورتش خسته است٬گویی سالیان است که مجال استراحت را پیدا نکرده. هر روز کنار پنجره می نشیند و به بیرون می نگرد. زمستان ها و تابستان های زیادی را از پشت پنجره دیده است.نگاهش می گوید که در...
-
عکس
شنبه 22 اردیبهشتماه سال 1386 22:55
از وبلاگ me and rest of my world www.meteora2050.blogfa.com
-
راز زندگی
دوشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1386 16:19
باد به نزد دزخت آمد و راز زندگی را ازو پرسید..... درخت پاسخ گفت: از من نپرس که گاه زنده ام و گاه مرده...... به سراغ ابر رفت٬ او را نوازش کرد و سوال خود را پرسید...... ابر پاسخ گفت :از من نپرس که خود نمی دانم مبدا و مقصدم کجاست..... تا شب صبر کرد تا سوال را از ماه بپرسد ولی ماه مانند خیلی اوقات دیگر بدقولی کرد و آن شب...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1386 16:16
-
داستان یک ملت
پنجشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1386 01:26
روزی روزگاری عده ای مهاجر پای خود را در منطقه ای بسیار بزرگ٬ سرسبز و زیبا گذاشتند٬در این منطقه سکنی گزیدند و با هوش مضاعف و پشتکار کم نظیر توانستند یکی از بزرگترین تمدن ها را به وجود اّورند. پادشاهی عادل داشتند که جهانیان در اّرزوی چنین شاهی بودند که بر اّنها حکومت کند. هر روز که می گذشت بر شکوه و قدرت این امپراطوری...
-
کوتاه اما خواندنی...
سهشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1386 23:13
ـ بدانیم که عشق به خداوند بالاترین عشق است و عشق به خداوند حاصل عشق به خود است ـ هدف زندگی حرکت در سیر کمال است. ـ زندگی یعنی زنده بودن و برای زنده بودن شرایط را مهیا کردن. ـ معاد در وجدان شکل می گیرد و انسان بایستی پاسخگوی وجدان خویش باشد.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1386 13:58
-
کجا؟ بی توشه راه..............اندیشه
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1385 01:34
زندگی......... صحنه یکتای هنرمندی ماست هرکسی نغمه خود خواند و ازصحنه رود صحنه پیوسته بجاست.. آیا زنده بودن همان زندگی است؟ اگرآری پس تفاوت بین انسانها و دیگرجانوران چیست؟؟ ؟؟؟ ذهن پویا وخلاق وآفرینشگر تفاوت بین حیوانات وانسان هاست.... طبیعی است که تمامی حیوانات به اندازه خود دارای هوش دانایی هستند اگرچه این ها درانسان...
-
دستهای فراوان....................... اندیشه
دوشنبه 23 مردادماه سال 1385 20:22
قطره ی باران نمی برخاک و جلوه ای برگلبرگ وهیچ........... باران........ فشرده قطره های زلال است دست من........ قطره........ ودست تو نیز ما می توانیم در هم فشرده شویم برویانیم و سبز کنیم خاک تشنه چشم براه باران است. دست............. قطره.......... دستها.......... باران ماغ دستهای فراوانیم... قطره های جدا ازهم............
-
شکوفه گیلاس......................... اندیشه
سهشنبه 3 مردادماه سال 1385 22:05
درهربهار... درچشم انداز خانه ام درخت گیلاس پیر.... به بار شکوفه می نشیند و سرشارشکوفه های بنفش.... نگاهش می کنم... چه مشتاق میل باروری دارد...... ولی کوتاه زمانی دیگر بادی ونسیمی همه شکوفه هارابر گستره زمین می فرش می کند......... وچه زیباست تلاش درخت کهنی که بی خسته و پرامیدهرسال به شکوفه می نشیند بی آنکه نگین گیلاس...
-
باز باران با ترانه........................................اندیشه
جمعه 9 تیرماه سال 1385 20:02
می بارد.................... قطره قطره................... نم نم..................... گل را می نوازد زمین را سیراب می کند................... وقتی می بارد گویی دلم را می شوید............... می اندیشم ..................... به باران................ به تگرگ............... من هم به مانند برگ گل،برگ درخت،زمین خشک دوستش می...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 خردادماه سال 1385 20:46
-
به او می نگرم.............................................اندیشه
سهشنبه 16 خردادماه سال 1385 20:36
به او می نگرم.......... به چشم های نافذش............ به قامت سرو مانندش............. به کمان ابروانش........... غرور وجودم را فرا می گیرد.............. چند سال پیش را با یاد می آورم.......... زمانی که چهار دست و پا راه می رفت و چند واژه ی تازه را که باد گرفته بود تکرار می کرد......... مثل باد گذشت........... غرق در...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 خردادماه سال 1385 13:59
-
گریزناپذیر............................................پدر اندیشه
دوشنبه 8 خردادماه سال 1385 13:35
آنگاه که می بینی همه چیز در جای خود و در بهترین حالت ممکن قرار گرفته............ زمانی که شرایط موجود را پسندیده ای و دلت می خواهد دنیا در همان حال متوقف شده و هیچ چیز تغییر نکند............. آنگاه که رخوت و سستی و بی خیالی ترا را به بی مبالاتی و خواب آلودگی می کشاند........... گریزناپذیر پدیدار می گردد تا ترا را از...
-
یک درخواست................................................اندیشه
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1385 14:58
اخیرا گفته ای گهربار از گفته های زرتشت را در قسمت بالایی وبلاگم قرار دادم از تمامی عزیزان بازدید کننده خواستارم تا در مورد این سخن نظرات خود را بیان فرمایند. من به این جمله اعتقاد دارم. بسیاری از مردم هستند که چشم و گوش بسته مسایلی را باور دارند بدون آنکه در مورد راست یا دروغ بودن آن اطلاعی داشته باشند و در بسیاری از...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1385 20:24
-
نیاز......................................................اندیشه
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1385 19:58
دستم بگیر تا گرمی آرام بخش تو را احساس کنم............ اشک هایم را پاک کن ......... همچو چتری از من در برابر تگرگ نامهربانی ها محافظت کن........ سنگینی سر مرا بر روی شانه های خود بپذیر............ مرا دریاب........... تو را می خواهم........... به تو نیاز دارم............ به عشقت........... به محبتت............ موهایم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1385 21:21
-
جدایی.....................................................اندیشه
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1385 21:15
چمدان هایم را بسته بودم.................. رهسپار سفری بودم دور و دراز................ آینده ای مبهم............ صدای زنگ آمد.............. راننده ی تاکسی بود................. این به معنی آن بود که باید خانه ی قدیمیمان را جایی که از کودکی در آن بزرگ شده بودم،ترک می گفتم............ برای آخرین بار به خانه ام...