و دوباره سر بر آوردم......................................اندیشه

با درودی گرم خدمت تمامی دوستان گرامیم

دوباره برخاستم و به دوری چندین ماهه ام از وبلاگ و وبنگاری پایان بخشیدم

در این مدت دلم برای تک تک شما دوستان تنگ شده بود ولی بدلیل مشکلات زیاد     

نمی توانستم به نگاشتن  بپردازم

خوشحالم که با سازماندهی مجدد توانستم به این کار دلخواهم ادامه دهم

با سپاس فراوان از دوست مهربانم سهیک عزیز که با تجربیات گرانبها و راهنمایی های

ارزشمند خود مرا به ادامه ی کار تشویق کردند

   

به کمک شب.............................................روبردسنوس

لغزیدن درسایه تو به کمک شب
دنبال کردن گام هایت....سایه ات.......در پای پنجره

این سایه کنارپنجره توهیتی
کس دیگری نیست

بازنکن این پنجره را
چشم ها راببند

می خواهم آنها را با لبانم ببندم
اما پنجره باز می شود و باد

پنجره باز میشود....تو نیستی
می دانم.

آزادگی...................................................اوشو

بی وقفه آزاد بوده ام
تا هرگزکسی نتواند
از من جزمیتی
بنانهد............
ا
اگرکسی اینگونه بخواهد
خودرا دیوانه کرده است
م
ماترک وحشتناکی برای محققان بجا گذاشته ام
ازحرفهای من...
کسی نمی تواند بدرون
اندیشه من نقبی بزند
و
وهمین خوبست...چراکه
کسی نمی تواند مرا به دینی و یا به آئینی متصل کند.....

درحضورم باش..............................................اوشو

درحضور باش...
م...
مهم نیست کجا:
تمام و کمال در حضورباش....
و
تنها با حضور توست که
هرحرکت کوچک............
شعله فروزانی خواهدشد...
و
وخواهی دید که تمامی بودن تو...
به کاروانی از نور مبدل خواهد شد.......