-
دوست میدارم...............................................اندیشه
شنبه 16 اردیبهشتماه سال 1385 14:18
دوست میدارم.......... دوست میدارم صدای خش خش برگ های مرده ی درختان......... دوست میدارم شبنمی که برگ را می نوازد.......... دوست میدارم ........... درخشش خورشید را..... نرمی ابر ها........ تابندگی ماه را....... رقص بید مجنون در باد را........ نغمه ی پرندگان را......... دوست میدارم......... کوه ها را رود ها را دریا...
-
همینجوری!.................................................اندیشه
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1385 21:42
دلم گرفته بود.......... نمی دونم چرا هر وقت دلم می گیره یه بار گذشته ام رو مرور می کنم. به این می اندیشم که آیا راهی که تا اینجا اومدم درست بوده یا نه؟ به شکست هایی که داشتم،به موفقیت ها.......... به پیشامد هایی که زندگیم رو دگرگون کرده.......... هرچند که تعدادشان انگشت شماره.......... این دوره سپری میشه و آسمون دلم...
-
مفید یا دردسرساز؟.........................................اندیشه
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1385 21:37
زمانی که بشر آتش را کشف کرد به خود و هوش خود بالیدو به وسیله ی آتش بسیاری از ابزار دیگر را نیز کشف کرد. کم کم پیشرفت کرد و بعد ها به تکنولوژی های مختلف دیگر دست پیدا کرد. اما بسیاری از این کشف ها و اختراعات بجای اینکه از جنبه ی مثبتشان استفاده شود توسط خود او بر علیه خود و همنوع خود استفاده شد. کشفیات و اختراعاتی چون...
-
گز یده......................................................اوشو
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1385 21:14
انسان پدیده ای غریب است. به فتح هیمالیا می رود،به اعماق اقیانوس آرام می رود،به ماه و مریخ سفر می کند. تنها یک سرزمین است که هرگز تلاش نمی کند آن را کشف کند و آن دنیای درونی وجود اوست.
-
نغمه ی خواندنی............................................اندیشه
جمعه 8 اردیبهشتماه سال 1385 00:44
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست هر کسی نغمه ی خود خواندو از صحنه رود صحنه پیوسته بجاست خرم آن نغمه که یاران بسپارند بیاد این شعر سالها بصورت خوشنویسی شده در اتاق پدر و مادرم روی دیوار بود هرگاه به طور اتفاقی به این شعر برخورد می کردم بی تفاوت از کنارش رد می شدم اما این بار فرق داشت.یک حس غریبی مرا به ایستادن و...
-
انسان...............................سیاوش کسرایی(با اندکی تلخیص)
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1385 14:06
پایان گرفت دوری و اینک من.......... با نام مهر به سخن باز می کنم.......... از دوست داشتن آغاز می کنم.......... انگار آسمان و زمین جفت می شوند.......... انگار می برندم با سقف آسمان.......... در دشتهای سبز فلک چشم آفتاب.......... گردیده رهنما.......... در قصر نیلگون فانوس.......... ماهتاب افکنده شعله ها.......... با...
-
و دوباره سر بر آوردم......................................اندیشه
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1385 13:49
با درودی گرم خدمت تمامی دوستان گرامیم دوباره برخاستم و به دوری چندین ماهه ام از وبلاگ و وبنگاری پایان بخشیدم در این مدت دلم برای تک تک شما دوستان تنگ شده بود ولی بدلیل مشکلات زیاد نمی توانستم به نگاشتن بپردازم خوشحالم که با سازماندهی مجدد توانستم به این کار دلخواهم ادامه دهم با سپاس فراوان از دوست مهربانم سهیک عزیز که...
-
به کمک شب.............................................روبردسنوس
یکشنبه 8 آبانماه سال 1384 19:11
لغزیدن درسایه تو به کمک شب دنبال کردن گام هایت....سایه ات.......در پای پنجره این سایه کنارپنجره توهیتی کس دیگری نیست بازنکن این پنجره را چشم ها راببند می خواهم آنها را با لبانم ببندم اما پنجره باز می شود و باد پنجره باز میشود....تو نیستی می دانم.
-
آزادگی...................................................اوشو
دوشنبه 2 آبانماه سال 1384 22:07
بی وقفه آزاد بوده ام تا هرگزکسی نتواند از من جزمیتی بنانهد............ ا اگرکسی اینگونه بخواهد خودرا دیوانه کرده است م ماترک وحشتناکی برای محققان بجا گذاشته ام ازحرفهای من... کسی نمی تواند بدرون اندیشه من نقبی بزند و وهمین خوبست...چراکه کسی نمی تواند مرا به دینی و یا به آئینی متصل کند.....
-
درحضورم باش..............................................اوشو
سهشنبه 26 مهرماه سال 1384 21:00
درحضور باش... م... مهم نیست کجا: تمام و کمال در حضورباش.... و تنها با حضور توست که هرحرکت کوچک............ شعله فروزانی خواهدشد... و وخواهی دید که تمامی بودن تو... به کاروانی از نور مبدل خواهد شد.......
-
حقیقت......................................................بوبن
پنجشنبه 21 مهرماه سال 1384 19:43
حقیقت کجاست؟ همین نزدیکی ها. ح حقیقت در انتهای راه نیست خودراه است. ح حقیقت در برابرمانیست...دردرون ماست. م ما همان گونه درحقیقت غوطه وریم که کودکان در آبی سردو زلال.
-
محبوبم...................خلیل جبران.....................اندیشه
شنبه 16 مهرماه سال 1384 23:44
محبوبم......... اشکهایت را پاک کن زیرا عشفی که چشمان ماراگشوده و ما را خام خویش ساخته موهبت صبوری و شکیبایی را نیز بماارزانی می دارد اشکهایت را پاک کن و آرام بگیر زیرا ما با عشق میثاق بسته ایم وبرای آن عشق است که رنج نداری...تلخی و بینوایی را تاب می آوریم.
-
به مردم گوش کن................اوشو.....................اندیشه
چهارشنبه 13 مهرماه سال 1384 12:54
مردم را عاشق شو درروح ایشان جستجوکن اگرچنین کنی نیازی به سینما نداری ونیازی به خواندن داستان نیست. هرانسان داستان و فیلم های بسیاری در خوددارد .......... چرا بمردم گوش نمی دهیم؟ چراجهره در چهره به مردم نظر نمی افکنیم... چرادست آنها را در دست نمی فشریم.
-
قایم باشک...................................................مانا
یکشنبه 10 مهرماه سال 1384 13:26
بیائید باهم به روزهای اول باران برگردیم بدویم...چشم ببمدیم هم دیگررا پیداکنیم کمی زیرنیمکت ها قایم شویم اعدادرا وارونه بشمریم اگر شما زودتر ما را پیداکردید.... قول می دهم بگویم کدام آواز فریبتان داده است واین پرنده که دور می شود....کودکی نیست پشت آن درختها چه می کنید؟
-
از وقتی که تو رفتی........................................اندیشه
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1384 21:39
وقتی تورفتی.. شوررا باخود بردی نغمه را آهنگ را ............اما در این اتاق کوچک و خاموش من بوی نفس های تو ترنم خوش صدای تو جاریست.. دیشب خوابت را دیدم با دسته گلی به پیشوازت آمده بودم تورا از دوردیدم........مشتاقانه بسوی تو آمدم ولی تو گام بگام از من دور می شدی صدایت کردم وپرسیدم چرا برمیگردی وتو در حاای که هم چنان از...
-
هم چون کسی که گوش به باران...........................اکتاویو پاز
یکشنبه 3 مهرماه سال 1384 14:12
به من گوش بسپار چنان که به باران نه به دقت....نه به غفلت گام های سبک نم نم ریز آبی که هواست.. هوایی که زمان روزهنوز رهسپار شب هنوز فرانرسیده است نقش بندی های مه در نبش خیابان نقش های زمان درنبش این درنگ... بمن گوش سپار..............چنان که به باران .
-
من عشق رااز که ......آموختم..............................اندیشه
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1384 20:17
من از عشق آموختم وفاداری را.......... از دریا آموختم بی کرانه بودن را...... ازنسیم آموختم نوازش دلبرانه را.......... از کوه آموختم ایستادگی را......................... اززن آموختم دوستت دارم ها را........... ازکودک آموختم زلالی و پاکی ذهن را..........بی پیرایگی را................. از خردمندان آموختم آزاداندیشی را...
-
هیچم..................هیچ.................................اندیشه
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1384 00:50
-
یک پرسش...................................................اندیشه
جمعه 25 شهریورماه سال 1384 02:51
یادداشت امروز من دو پرسش است از تمامی دوستانی که این وبلاگ رو بازدید می کنند خواهشمندم به این پرسش ها پاسخ دهند اکنون سال های عمر شما می گذرد. تا به اینجای کار چقدر در رسیدن به اهداف خود موفق بوده اید؟ اگر در رسیدن به تمامی اهداف خود موفق نبوده اید آیا برنامه ای برای آن ها دارید؟ بسیار از توجه شما عزیزان سپاسگزارم
-
خودم کردم که لعنت.........................................اندیشه
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1384 03:22
.هر روز شاهد کشتار تعداد بیشماری از انسان های مظلوم در کره ی خاکی .هستیم .دوباره می بینیم که بشر به دوران جنگ های وحشیانه ی دوران قدیم،باز .گشته است طمع بشر این فرزند گستاخ طبیعت برای دستیابی یه قدرت روز به روز بیشتر شده،تا جاییکه حاضر است با بیرحمی و سنگدلی هرچه تمامتر همنوع خود .را بکشد اگر با دیدی باز به پیرامون...
-
تشویش............................................سیاوش کسرایی
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1384 00:20
......سنگین نشسته برف ......غمگین نشسته شب ......اندوه من بدل ......تشویش من به لب ......آتش اگر بمیرد ......آتش اگرکه سایه به صحرا نیفکند در راه،گرگها،به قافله می زنند باز ......سیمای بی نوایی و بی برگ باغ ها ......بانگ کلاغ ها
-
کدام دوران زندگی ارزشمندتر است؟...........................اندیشه
یکشنبه 20 شهریورماه سال 1384 00:17
بسیار گرفته بودم و همین سبب شده بود که در اتاقم گوشه نشین شوم. آنقدر که نمی خواستم کسی را ببینم یا با کسی حرف بزنم. در همین حال بودم که چشمم به آلبوم عکس هایم افتاد. آن را باز کردم و مشغول تماشای آن شدم. عکس های کودکیم،عکس های مهدکودکم عکسهای مسافرت عکس های تولدم و .... با خودم گفتم ایکاش هنوز کودک بودم و دنیای...
-
سه آفتاب............................................فریدون مشیری
شنبه 19 شهریورماه سال 1384 00:47
.....آیینه بود آب از بیکران دریا خورشید می دمید .....زیبای من شکوه ی شکفتن را .....در آسمان و آیینه می دید :اینک !سه آفتاب
-
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد.....................فروغ فرخزاد
پنجشنبه 17 شهریورماه سال 1384 00:20
......به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد به جویبار که در من جاری بود به ابر ها که فکر های طویلم بودند ......به رشد دردناک سپیدار باغ من که با من از فصل های خشک گذر می کردند ......به دسته های کلاغان ......که عطر مزرعه های شبانه را برای من هدیه می آوردند به مادرم که در آیینه زندگی می کرد و شکل پیری من بود ......و به زمین...
-
نغمه ی باران
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1384 06:52
باران بی امان می بارد. گویی ابر ها پاره شده اند و هرچه آب در آنهاست به سوی زمین میریزد .....ترانه ی باران شنیدنیست ......طبیعت می خواند .....اینقدر با گذشت است که از ستمی که بشر بر او روا می دارد به سادگی آب باران میگذرد .....باز هم از عشق خود به بشر این فرزند گستاخ سخن می گوید .....باز هم به باران خود گل این فرزند...
-
راز های دوستی.............................................اندیشه
شنبه 12 شهریورماه سال 1384 14:23
راز دوستی در تفاوت قائل شدن بین دوستان است. راز دوستی در توقع نداشتن از دیگران است. راز دوستی قسمت کردن شادی با دیگران است. راز دوستی در دوست داشتن بی قیدوشرط دیگران است. راز دوستی در مقدم دانستن نیاز های دوست به نیاز های خود است. راز دوستی در احترام به عقاید دوست است. راز دوستی در صداقت است. راز دوستی در این است که...
-
فداکاری بزرگ.......................................جی.پی.واسوانی
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1384 02:26
-
انتظار..........................................سیاوش کسرایی
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1384 13:43
باد در تشویش شیشه ها تاریک و پر رویا پرده می لرزد می گریزد قامتی زیر برش هایش شمع گردن می کشد در سایه ها مایوس هیچ کس افسوس..... شیشه ها خاموش و بی رویا باد در غوغا
-
جست وجو..................................................بوبن
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1384 19:52
من در جستجوی روشنی آزادی وآرامش هستم گاهی این سه را دررایحه ی یک گل و یا در چشمان سیاه و شگفت زده ی یک بچه آهو احساس می کنم........
-
ومن سر براوردم از این خاک............................اندیشه
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1384 01:55
دوستان بادرودی گرم ومن (اندیشه) در این روز....دراین سرزمین سبز ازخاک سربرون آوردم می خواهم درکنارشما باشم می خواهم در کنارشمارشدکنم می خواهم با شما بخندم...گریه کنم می خواهم در کنارشما پرهای پروازم را آزمایش نمایم. من یک نونهالم......باورم کنید دستم را بگیرید..آرزوی درخت شدن در سردارم می خواهم قدبکشم...درخت شوم می...